نوشته ي بالا خيلي قشنگ و جالبه و آدمو به انديشيدن وادار ميكنه.
ديگر اين پنجره بگشاي که من
به ستوه آمدم از اين شب تنگ
دير گاهي ست که در خانه ي همسايه ي من خوانده خروس
وين شب تلخ عبوس
مي فشارد به دلم پاي درنگ .
ديرگاهي است که من در دل اين شام سياه
پشت اين پنجره بيدار و خموش
مانده ام چشم به راه!
من آپم![گل]