پريشان كن سر زلفت سياهت شانه اش به من
سيه زنجير گيسو باز كن ديوانه اش با من
كه ميگويد كه مي نتوان زدن بي جامه و پيمانه
شراب از لعل گلگونت بده پيمانه اش با من
مگر نشنيده اي گنجينه در ويرانه دارد جاي
عيان كن گنج حسنت اي پري ويرانه اش با من