اهان پس شما جدي جدي تربچه ما نيستين بلاخره كشفيدمتون ! ببخشين اولا فكر ميكردم تربچه ما سر از وبلاگ آشنا جون در آورده
داستانتونم انصافنآ قشنگ بود
دوستم
تحسينت ميكنم
.....خنده اي کو که به دل انگيزم ؟قطره اي کو که به دريا ريزم ؟صخره اي کو که بدان آويزم ؟مثل اين است که شب نمناک استديگران را هم غم است بر دلغم من ليک غمي عمناک است....
سوگ سترگ از دست دادن پدر ارجمندتان را سوگمندانه تسليت مي گويم !
سلام
جالب بود چيزي نيست كه بي حكمت باشه حتي ترك اين كوزه جالب بود موفق باشيد
ميني مال زيبايي بود
پس تو هم وبلاگ داري
چرا تا حالا رو نكرده بودي؟
موفق باشي
ياحق.
عدو شود سبب خير .
سلام دوستم
خيلي قشنگ بود ممنون كه خبر كردي .
التماس دعا.......
من ميگم هر آدمي معجزه است
آيا از بي نظير بودن خودت قدرداني كرده اي؟
سلام مجيد جان
واقعا زيبا بود و آموزنده
خيلي از ماها هستيم كه مثل اون كوزه ي شكسته هستيم
اما هيچ وقت قدر خودمون رو نمي دونيم و فكر مي كنيم ديگران از
ما بهترند اين اطمينان به نفسيه كه ما بايد داشته باشيم
تا بعد باي
بپا كوزه را نشكني
مي گويند پاره دوزي بوده كه هر روز كوزه آب را به شاگرد خود مي داد تا از چشمه، آب بياورد و قبل از رفتن او را كتك مي زده كه كوزه را سالم بياورد. تا اينكه روزي شاگرد به زمين مي خورد و كوزه خرد مي شود. پيش خود مي گويد: « امروز روزي است كه استاد مرا خواهد كشت.» با ترس و لرز پس از مدتي مي آيد دكان. اما برخلاف تصورش، استاد با روي خوش با او روبرو مي شود. شاگرد خيلي تعجب مي كند و از استاد خود سؤال مي كند:« استاد مرا همه روز مي زدي كه كوزه را نشكنم. اما برعكس امروز كوزه را شكسته ام و شما مي خنديد و مرا هم نه كتك زديد و نه سرزنش كرديد.» استاد مي گويد:« بله، من تو را مي زدم كه كوزه را سالم بياوري، حالا كه كوزه شكسته با اخم و سرزنش كه درست نمي شود. بايد قبلاً كه كوزه نشكسته بود اين كار را مي كردم.»