بپا كوزه را نشكني
مي گويند پاره دوزي بوده كه هر روز كوزه آب را به شاگرد خود مي داد تا از چشمه، آب بياورد و قبل از رفتن او را كتك مي زده كه كوزه را سالم بياورد. تا اينكه روزي شاگرد به زمين مي خورد و كوزه خرد مي شود. پيش خود مي گويد: « امروز روزي است كه استاد مرا خواهد كشت.» با ترس و لرز پس از مدتي مي آيد دكان. اما برخلاف تصورش، استاد با روي خوش با او روبرو مي شود. شاگرد خيلي تعجب مي كند و از استاد خود سؤال مي كند:« استاد مرا همه روز مي زدي كه كوزه را نشكنم. اما برعكس امروز كوزه را شكسته ام و شما مي خنديد و مرا هم نه كتك زديد و نه سرزنش كرديد.» استاد مي گويد:« بله، من تو را مي زدم كه كوزه را سالم بياوري، حالا كه كوزه شكسته با اخم و سرزنش كه درست نمي شود. بايد قبلاً كه كوزه نشكسته بود اين كار را مي كردم.»