• وبلاگ : كوير
  • يادداشت : بخند بابا
  • نظرات : 4 خصوصي ، 7 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    جنتي کرد جهان را ز شکر خنديدن آنک آموخت مرا همچو شرر خنديدن
    گر چه من خود ز عدم دلخوش و خندان زادم عشق آموخت مرا شکل دگر خنديدن
    بي جگر داد مرا شه دل چون خورشيدي تا نمايم همه را بي‌ز جگر خنديدن
    به صدف مانم خندم چو مرا درشکنند کار خامان بود از فتح و ظفر خنديدن
    يک شب آمد به وثاق من و آموخت مرا جان هر صبح و سحر همچو سحر خنديدن
    گر ترش روي چو ابرم ز درون خندانم عادت برق بود وقت مطر خنديدن
    چون به کوره گذري خوش به زر سرخ نگر تا در آتش تو ببيني ز حجر خنديدن
    زر در آتش چو بخنديد تو را مي گويد گر نه قلبي بنما وقت ضرر خنديدن
    گر تو مير اجلي از اجل آموز کنون بر شه عاريت و تاج و کمر خنديدن
    ور تو عيسي صفتي خواجه درآموز از او بر غم شهوت و بر ماده و نر خنديدن
    ور دمي مدرسه احمد امي ديدي رو حلالستت بر فضل و هنر خنديدن
    اي منجم اگرت شق قمر باور شد بايدت بر خود و بر شمس و قمر خنديدن
    همچو غنچه تو نهان خند و مکن همچو نبات وقت اشکوفه به بالاي شجر خنديدن