سلام دوستان
وقفه ای افتاد ودست روزگار بر آنم داشت که بر خلاف تصمیمم ؛ که از بزرگان در کویر ثبت کنم ، خود نیز مطلبی در آن بنویسم.
چندی پیش بود که متن یکی از دوستان - به گمانم محبوبه بود - را خواندم درباره مرگ و برایش پیام گذاشتم که آری مرگ قسمتی از زندگیست نه پایان آن ، اعتقادم این بود که رفتگان هستند در کنارمانند و و و تا اینکه پنج شنبه 21/4/86 پدر نیز راهی سفر شد....
گاهی رویدادها همچون صاعقه اند برقی ، غرشی و باران رحمتی... آری خدایی که خدای ماست حتما در مرگ عزیزهایمان نیز رحمتش دستمان را می گیرد ، گویی هر لحظه ای چاهی می شود وتنها اوست که می تواند یوسفت را بیرون کشد و تو تنها کاری که می توانی بکنی راضی به رضایش بودن است.
چه می نویسم؟ پراکنده می گویم؟ نمی دانم
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود لیکن به خون جگر شود
خدایا راضیم به رضایت ، آنجا و آنزمان که تو هستی هیچ نگرانی ، هراس ، تنهایی و غمی نخواهد بود.
اگر دل از غم دنیا جدا توانی کردم نشاط وعیش به باغ بقا توانی کرد
شاد باشید وپرتوان در هر لحظه و در هر موقعیت با یاری او