سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] آن که گفتن ندانم واگذارد ، به هلاکتجاى خود پاى درآرد . [نهج البلاغه]

کویر


خدایا ! بگذار به جای این که دعا کنم تا از خطر ایمن باشم ، بی مهابا به مصاف آن بروم .

بگذار به جای این که برای تسکین دردم التماس کنم ، توانایی غلبه بر آن را داشته باشم.

بگذار به جای این که در جبهه نبرد زندگی دنبال متحد بگردم ، به توانمندی های خود متکی باشم.

بگذار به جای این که نگران خود باشم ، دل به صبری ببندم که آزادی ام را نوید می دهد.

عطایی کن تا از بزدلی فاصله بگیرم و رحمت تو را نه تنها در موفقیت هایم ، بلکه در شکست هایم نیز احساس کنم.

« رابین دارنات تاگور»

توسط  تربچه خودم  به خودم تبریک میگم که تو کنکور فوق لیسانس قبول شدم

شاد باشید



ستاره ::: چهارشنبه 86/5/31::: ساعت 1:37 عصر


افراد موفق ، مرتکب اشتباه های بیشتری می شوند، اما آنان ازآن رو موفق هستند که راه های بیشتری را می آزمایند . دیر یا زود به هدف خود می رسند آنان همیشه پیروز نیستند ، اما سرانجام به پیروزی می رسند ؛ فقط بعلت آن که تسلیم نمی شوند.

 آرزویی باید داشت تا زندگی را به حرکت واداشت.

(هلن کلر)

شاد باشید

 



ستاره ::: دوشنبه 86/5/22::: ساعت 3:40 عصر


« مرا کسی نساخت ، خدا ساخت نه آنچنان که کسی می خواست ، که من کسی نداشتم ، کسم خدا بود کس بی کسان »(1)

چه خوب که پدرم عصیان کرد و نپذیرفت آرامش کوری را . آری فریفته نشد ؛ عصیان کرد . مگر در بهشت شیطان را جایی بود که آدم را بفریبد؟ نه ، و همه اینها خواست تو بود ، چرا که بهشت بی عشق ، عشق بدون خواستن ، عشق بدون درد چه مفهومی می تواند داشته باشد؟!!! حتی اگر از جهنم بگذرد تا به بهشتت راهش دهی ، آدم را سزاوارتر است تا بهشت بی درد وآماده .

و این زمین نیز همان بهشت توست ، آدم نزول کرد اما نه مکانی ؛ بلکه قربی ، و آنوقت هم تنهایش نگذاشتی و نمی گذاری ، تا فاصله را کم کنیم ، نزدیک بودنت را لمس کنیم ، به تو بپیوندیم تا بتوانیم جاری بودن جویبارهایت را ببینیم، تو شویم و هر چه بخواهیم همان شود.

« ناتانائیل تو خدا را در تملک داری و خود از آن بی خبر بوده ای ! تملک خدا ، یعنی دیدن او ، اما کسی به او نمی نگرد . ای بلعام آیا در خم هیچ کوره راهی خدا را هنگامیکه دراز گوشت در برابرش ایستاد ندیده ای ؟ »(2)

حال خدایا از تو یاری می طلبم ؛

 یاریم کن در شدن ، رسیدن ، عاشق بودن و در دیدنت.

 یاریم کن تا غمخانه خود ودیگران را به خرابات برم و به میخانه ای مبدل سازم،

 تا ساقی باشم و شراب عشق بنوشانم ،

 سبوی غم را بشکنم ، خرقه ریا را بسوزانم و آزاد و رها مطرب را به بزم بخوانم

                                         دستی برزنم و چرخی.

اگر تو بخواهی و توانم دهی.

شاد باشید وسربلند

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

(1) - برگرفته از کتاب هبوط در کویر  _ دکتر علی شریعتی

(2) - برگرفته از کتاب مائده های زمینی _ آندره ژید

   -  بلعام از پیامبران سرزمین بین النهرین ؛ پادشاه موآب از او خواست که با گرفتن پاداشی عبرانیان را نفرین کند ،بلعام بدین منظور سوار بر الاغی به راه افتاد اما حیوان از رفتن باز ایستاد و خواست پادشاه اجابت نشد.

 

 

 

 

 



ستاره ::: چهارشنبه 86/5/10::: ساعت 1:7 عصر


آشنایان طریقت عشق ، دردنیا اندکند.

به همین دلیل است که مردم دنیا در بیراهه های احساس بدبختی ، سرگردانند.

همه دوست دارند عشق را تجربه کنند ،

همه دوست دارند عاشق باشند ،

همه دوست دارند محبوب و معشوق باشند ،

اما هیچ کس زحمت آموختن هنر عاشقی را بر خود هموار نمی کند.

عاشقی هنر بزرگی ست.

تو با استعداد بالقوه عاشقی به دنیا می آیی ،

اما این استعداد را باید به فعلیت برسانی .

باید استعداد بالقوه عشق ورزیدن ، جامه واقعیت بر تن کند .

اولین شرط عاشقی ، بیداری ست .

مردم در خواب غفلت اند . آنان طالب عشق اند .

اما از آن جا که در خواب غفلت ، روزگار می گذرانند ، تلاششان نتیجه عکس می دهد.

آنان عشق شان را نابود می کنند ،

آنان توان بالقوه عشق ورزیدن را در خود زندانی می کنند ،

آن گاه در فضای ابری و گرفته یک زندگی یکنواخت و ملال آور ،

دچار احساس بدبختی می شوند.

آنان سرنوشت خویش را مقصر می دانند ،

خدا را مقصر می دانند ،

زمین و زمان را مقصر می دانند ،

آنان همه چیز و همه کس را مقصر می دانند ،

جز خود را .

کسی که بیدار شده است ،

هیچ کس را جز خود مقصر نمی داند ،

زیرا نیک می داند که امیالش با اعمالش هم خوانی ندارند ،

او می داند که امیال و اعمالش در تناقض اند .

مجنون دلش رو به سوی خانه لیلی دارد ،

اما ناقه اراده اش به سوی طویله و به جانب کره خواهش های روزمره خود می چرخد .

بدین سان ، مجنون دل ، نه به خانه پر شوکت لیلای عشق می رسد ،

بلکه خود را در طویله ملال آور و بویناک زندگی روزمره می یابد.

نخستین شرط عاشقی ، بیداری ست .

هنر بیداری ،

آستانه ورود به کاخ پر شکوه هنر عشق ورزیدن است.

هنر عشق ورزیدن ،

رمز سعادتمندانه زیستن است .

منبع : عشق پرنده آزاد و رها  -  اوشو  . ترجمه :مسیحا برزگر



ستاره ::: سه شنبه 86/5/2::: ساعت 11:44 صبح


به قول برادر جستار  یا علی مدد

 



ستاره ::: دوشنبه 86/5/1::: ساعت 11:14 صبح


سلام دوستان

وقفه ای افتاد ودست روزگار بر آنم داشت که بر خلاف تصمیمم  ؛ که از بزرگان در کویر ثبت کنم  ،  خود نیز مطلبی در آن بنویسم.

چندی پیش بود که متن یکی از دوستان - به گمانم محبوبه بود - را خواندم درباره مرگ و برایش پیام گذاشتم که آری مرگ قسمتی از زندگیست نه پایان آن ‍‍، اعتقادم این بود که رفتگان هستند در کنارمانند  و و و    تا اینکه پنج شنبه 21/4/86 پدر نیز راهی سفر شد....

گاهی رویدادها همچون صاعقه اند برقی ، غرشی  و باران رحمتی... آری خدایی که خدای ماست حتما در مرگ عزیزهایمان نیز رحمتش دستمان را می گیرد ، گویی هر لحظه ای چاهی می شود وتنها اوست که می تواند یوسفت را بیرون کشد و تو تنها کاری که می توانی بکنی راضی به رضایش بودن است.

چه می نویسم؟ پراکنده می گویم؟ نمی دانم

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر                                        آری شود لیکن به خون جگر شود

خدایا راضیم به رضایت ، آنجا و آنزمان که تو هستی هیچ نگرانی ، هراس ، تنهایی و غمی نخواهد بود.

اگر دل از غم دنیا جدا توانی کردم                                         نشاط وعیش به باغ بقا توانی کرد

شاد باشید وپرتوان در هر لحظه و در هر موقعیت با یاری او

 

 



ستاره ::: شنبه 86/4/30::: ساعت 12:39 عصر


یک سقا در هند ، دو کوزه بزرگ داشت که آن ها را به دو سر میله ای آویزان می کرد و روی شانه هایش می گذاشت در یکی ازکوزه ها ترک کوچکی وجود داشت . بنابراین ، کوزه سالم همیشه بیشترین مقدار آب رااز رودخانه به خانه ارباب می رساند، ولی کوزه شکسته فقط نصف این مقدار را حمل می کرد.

به مدت دو سال ، این کار هر روز ادامه داشت و سقافقط یک کوزه و نصفی آب را به خانه ارباب می رساند. کوزه سالم به موفقیت خودش افتخارمی کرد - موفقیت دررسیدن به هدفی که به منظور آن ساخته شده بود.

اما کوزه شکسته ، پیچاره از نقص خود شرمنده بود و از این که تنها می توانست نیمی از کار خود را انجام دهد ، ناراحت بود. بعد از دوسال ، روزی در کنار رودخانه ، کوزه شکسته به سقا گفت :  من از خودم شرمنده ام و می خواهم از تو معذرت خواهی کنم . سقا پرسید : ‍‍چه می گویی ؟ از چه چیزی شرمنده هستی ؟ کوزه گفت : در این دو سال من تنها توانستم ام نیمی از کاری را که باید ، انجام دهم . چون ترکی که در من وچود داشت ، باعث نشتی آب در راه بازگشت به خانه اربابت می شد .به همین خاطر ، تو با همه تلاشی که کردی ، به نتیجه  مطلوب نرسیدی .

سقا دلش برای کوزه شکسته سوخت و با هم دردی گفت  : از تو می خواهم در مسیر بازگشت به خانه ارباب ، به گل های زیبای کنار راه توجه کنی .

در حین بالا رفتن از تپه ، کوزه شکسته ، خورشید را نگاه کرد که چگونه گل های کنار جاده راگرما می بخشید و این موضوع ، او را کمی شاد کرد. اما در پایان راه بازهم احساس ناراحتی می کرد،  چون باز هم نیمی از آب ، نشت کرده بود. برای همین دوباره از صاحبش عذرخواهی کرد. سقا گفت : من از ترک تو خبر داشتم و از آن استفاده کردم . من در کناره ی راه ، گل هایی کاشتم که هر روز وقتی از رودخانه برمی گشتیم ، تو به آن ها آب داده ای . برای مدت دو سال من با این گل ها خانه  اربابم را تزیین کرده ام بدون وجود تو ، خانه  ارباب تا این حد زیبا نمی شد .

(منبع: هفده داستان کوتاه کوتاه)                            شاد باشید



ستاره ::: سه شنبه 86/4/19::: ساعت 3:50 عصر


روح انسان بازتاب خنده هاست

                                         شادی وخنده درون لحظه هاست

پس بیا با هم بخندیم نازنین

                                        خنده بر هر درد بی درمان دواست

اثرهای روانی خنده:

خنده ، هیچ هزینه ای ندارد.

خنده ، پیامی زیبا دارد: به سوی من بیایید.

خنده، مسری است وخنده می آورد.

خنده ، درهیچ حیوانی دیده نمی شود ومختص انسان است.

خنده ، نقش درمانی دارد ، آن قدر که امروزه در بیمارستان ها ، اتاق خنده طراحی شده است.

خنده ، آن قدر مهم است که به طور معمول در هر روزنامه ای صفحه طنز ودر هر شبکه تلویزیونی فیلم کمدی می بینیم.

خنده ، در هر شرایطی امکان پذیر بوده وقابل دسترسی است.

خنده ، محبوبیت وجذابیت ایجاد می کند.

شاد باشید وپرتوانhttp://www.parsiblog.com/Images/Emotions/134.gif

 



ستاره ::: یکشنبه 86/4/17::: ساعت 8:28 صبح


در کویر هیچ نیست ، نه حرفی ، نه کسی . تنها تند بادی سرگشته وبی آرام ، در این بیکرانگی تشنه همچون روحی تنها وسرگردان ، می وزد ومی نالد و می جوید وفریاد می کشد.

وتو چند گامی از حاشیه ،به درون آی وچشم هایت را با هر دو دستت سایه کن و بی آنکه بخواهی نقد فنی کنی ،به تماشای سرنوشتش بنشین.

با کاروان دل من ، با زاد فرهنگ من ، به درون جاده تاریخ من وبا تازیانه رنجها وشوقهای من بر سینه این کویر بران! تا به بوی سخنم نه به دلالت الفاظم به دل این کویرها راه یابی ودر صمیم این صحرای عمیق گم شوی وتنهایی وغربت وهراس وشکوه و بیکرانگی وملکوت وزیبایی های وحش کویر را تماشا کنی.

گوشه ای از کویر معلمم شریعتی

شاد باشید و پرتوان



ستاره ::: سه شنبه 86/4/12::: ساعت 8:39 صبح