2 ) دیو ستیزه جو ( نتیجه تربیت خودخواهانه )
در داستان ، دیو ستیزه جو ، بازتاب رفتار خود را در آیینه می بیند و تا زمانی که کسی را بیابد که دوستش داشته باشد و او نیز ، به طور متقابل ، او را دوست بدارد ، محکوم به ماندن در تبعید و تنهایی است ؛ تا این یک زن جوان روستایی به طور اتفاقی ، سر از قصر در می آورد و پیشنهاد می کند که در برابر نجات زندگی پدرش ، آزادی خود را فدا کند . دیو به سرعت می پذیرد و فکر می کند که اگر بتواند زندانی خود را تحت کنترل درآورد و در قصر نگه دارد، زن به تدریج او را به عنوان هیولا می پذیرد . دیو که شاهد پرپر شدن گل برگهای گل سرخ بود ، با خودپسندی ، این واقعه را به عنوان عشق تعبیر می کند و امیدوار است که شاید طلسم آن پیرزن در هم شکسته شود.
وقتی زن جوان از قبول پیشنهادهای او سریاز می زند ، دیو ستیزه جو به او حمله می کند و این نماد رفتار انسان ها در جامعه فعلی ما است ؛ یعنی سرزنش دیگران به خاطر مشکل های مان . با سوء استفاده از دیگران برای به دست آوردن آن چه می خواهیم ، به دیگران وابسته می شویم و اغلب با تلاشی بیهوده برای حل مشکل ها ، به خشونت متوسل می شویم.
افراد خودخواه ، با حمله به کسانی که مخالف عقیده های آنان هستند ، سعی می کنند به زور ثابت کنند که حق با آنان است . این مشکل در صورتی قابل حل است که انسان ها در قبال بهروزی دیگران ، خوشحال شوند و از احساس مسؤولیت برخوردار باشند. از جاروجنجال دست برداشته و به سخنان یکدیگر گوش بدهند.
منبع : « امپراطوری ذهن » / منصور بهرامی
برای درک شاهزاده دیو صفت و اینکه چگونه دچار آن سرنوشت غم انگیز شد ، داستان باید به چهار بخش تقسیم شود :
1 ) شاهزاده خود شیفته ( تربیت خودخواهانه)
شاهزاده خودخواه ، هر چه می خواست ، در اختیار داشت که این در ظاهر برایش وضعیت جالبی بود . این وضعیت ، در مورد کودکان ما نیز صادق است؛ زیرا ما بزرگترها متاسفانه تمایل داریم شاهزاده ها و شاهزاده خانم های خود را خودخواه بار آوریم و این کار را با توجه بیش از حد یا با محروم کردن بیش از اندازه انجام می دهیم.
دوران کودکی باید زمان تغییر از خودخواهی اولیه ، به تقسیم و شراکت باشد تا فرد بتواند مقابله با محرومیت ، نارضایتی و غلبه بر شکست را بیاموزد.
خانواده های کودک محور ، باعث ایجاد حس غیرطبیعی و خودپسندانه در شاهزادگان و شاهزاده خانم ها می شوند و رشد رابطه های گسترده و محبت آمیز را سست می سازند. به همین دلیل ، شاهزاده خودپسند و مغرور ، به پیرزنی که در مقابل سرپناه ، یک شاخه گل سرخ به او هدیه می داد با دیده تحقیر نگاه می کرد.
هر اندازه ،مسؤولیت برآورده شدن خواسته های فرزندانمان را خود به عهده بگیریم ، در واقع آنان را از استقلال و خودکفا بودن دور کرده ایم و قدرت و توان انجام کار را از آنها گرفته ایم . افرادی که احساس می کنند نمی توانند خود کفا باشند ، از عزت نفس پایین تری برخوردار هستند ؛ در نتیجه درصدد کسب تایید بیرونی برمی آیند.
منبع : « امپراطوری ذهن » / منصور بهرامی
فیلم اخیر ساخته «والت دیسنی» رو دیدین؟ یعنی دیو ودلبر
پیام فیلم ، این گونه منتقل می شود : باید تعبیرهای قدیمی و متعصبانه را در رابطه با نقش مردان وزنان کنار بگذاریم ؛ این تعبیرها امروزه دیگر معتبر نیستند. در زندگی واقعی ، زیبایی به چشم بیننده است و « دیو خودخواهی » صرف نظر از مقام ، موقعیت و جنسیت ، می تواند در درون همه ما باشد.
روزگاری در سرزمین دورافتاده ای ، شاهزاده ای جوان در قصر باشکوهی زندگی می کرد . ازآن جا که او هر چه دلش می خواست به دست می آورد ،آدم خودخواه و نامهربانی شده بود.دریک شب زمستانی ، پیرزن فقیری به قصر رسید و گفت که اگر درآن شب سرد به او پناه بدهد ، درعوض ، یک شاخه گل سرخ به او خواهد داد. شاهزاده که دیدن ظاهر آن پیرزن گدا را ناخوشایند می پنداشت با تمسخر گفت که برود و دیگر مزاحم او نشود.
پیرزن یک بار دیگر ، شاخه گل را به طرف او گرفت و گفت که شاهزاده نباید گول ظاهر را بخورد ،اما وقتی شاهزاده دوباره جواب رد به او داد و بیرونش کرد ؛ پیرزن ، ناگهان به افسونگری زیبا مبدل شد . شاهزاده که شگفت زده شده بود ، سعی کرد عذرخواهی کند و دل او را به دست بیاورد ؛ اما دیگر دیر شده بود ، چون دختر دیده بود که در قلب شاهزاده جوان ، عشقی نیست و به عنوان مجازات ، او را به یک دیو زشت و وحشتناک مبدل کرد و بعد قصر را با تمام ساکنانش با یک طلسم ، افسون کرد.
دیو که از ظاهر وحشتناک خود شرمگین بود ، خود را در داخل قصر پنهان کرد و فقط یک آیینه جادویی به عنوان تنها پنجره به جهان برایش باقی ماند . گل سرخی نیز که گلی جادویی بود ، فقط تا سن 21 سالگی باطراوت باقی می ماند ؛ اگر او می توانست کسی را دوست داشته باشد و پیش از افتادن آخرین برگ گل ، دلش را به دست آورد ، طلسم شکسته می شد ؛ در غیر اینصورت محکوم بود که تا ابد مانند یک دیو زندگی کند.
با گذشت سالها ، دیو تمام امید خود را از دست داد . حتی اگر می توانست کسی را دوست بدارد ، چه کسی حاضر بود یک دیو را دوست داشته باشد؟
این نگرانی ، همان چیزی است که بسیاری از رابطه ها را تحت تاثیر قرار داده و به نابودی می کشاند. پیام « دیو و دلبر» بیشتر از همه ، این است که عشق ، تجربه ارزشمندی است که صرف نظر از تامین نیازها به آن ، روی می آوریم. عشق حقیقی ، این است که شریک زندگی و دیگر اطرافیانی که آنان را دوست دارید، آزاد بگذارید ، نه اینکه آنان را به تملک خود درآورید.
در رابطه های خود به جای تملک ، فرد مقابل را آزاد بگذارید ؛ احساس حسادت را از خود دور کنید ، به جای این که نگران باشید آیا چیزی به دست می آورید یا خیر ، بیشتر ببخشید. به تفاوت عشق ، طلب تایید و مقبولیت از دیگران ، به منظور خنثی ساختن ترس از طرد شدن ، توجه داشته باشید.
شما چطور رفتار می کنید ؟ ایا به دیگران کمک می کنید تا بتوانند آزادانه پرواز کنند یا امید دارید که فقط در کنار شما بمانند و تاییدتان کنند؟ البته انگیزه های انسان ، همواره آمیخته به هم هستند ؛ اما بهترین راه تضمین عشق کسانی که برای تان مهم هستند ، این است که آنان را توانمند سازید ؛ به طوری که بتوانند تا حد امکان ، فردی مستقل و ارزشمند شوند. نمونه متضاد در این مورد عبارت است از : تلاش کنید تا فردی دوست داشتنی باشید ، اما هرگز دنبال به دست آوردن عشق دیگران نباشید .
وقتی دیگران احساس کنند به جای این که فقط به فکر منافع خود باشید ، منافع آنان را هم در نظر می گیرید ، کم کم به شما اعتماد می کنند . این اساس تمام دوستی ها و ازدواج های سالم و در عین حال ، کلید خدمت به مشتری و کسب رضایت او نیز هست . کار شما ، فقط عقد قرارداد نیست ؛ بلکه پی ریزی یک رابطه بلند مدت بر مبنای اعتماد متقابل و گفت و گوی صادقانه است.
برای درک شاهزاده دیو صفت و این که چگونه دچار آن سرنوشت غم انگیز شد ، در ادامه به بقیه داستان در چهار بخش خواهیم پرداخت ....
منبع : « امپراطوری ذهن » / منصور بهرامی
تفاوت ها را بپذیریم و به نیاز و احساس هم احترام بگذاریم.
هیچ انسانی در سطح دنیای مادی ، شبیه دیگری نیست ؛ پس سازگاری را پله پله رشد دهیم و در کنار این تفاوت ها ، عشق و مهرورزی ، دوستی و صداقت و سکوت وصبر را به عنوان اصل های مشترک زندگی همزیستی خود بپذیریم و در سایه آن ، از زندگی خود لذت ببریم.
سعی کنیم همیشه لبخندی حاکی از آرامش و سکوت ، در چهره مان هویدا باشد.
خنده ، موسیقی روح است و انسان های مقابل را به سمت ما جذب می کند. حتی هنگامی که می خواهیم جواب دوستی یا شخصی راپشت تلفن بدهیم ، بهتر است لبخندی بر لب داشته باشیم.
ادامه دارد..........
یک چند پی زینت و زیور گشتیم
در عهد شباب
یک چند پی دانش و دفتر گشتیم
کردیم حساب
چون واقف از این جهان ابتر گشتیم
نقشی است بر آب
دست از همه شستیم و سمندر گشتیم
یارب دریاب
بی نواترین انسان کسی است که من انسانی او فریاد بزند و از فلسفه و هدف حیاتش بپرسد و آن انسان همان حیات طبیعی و شؤون آن را به عنوان هدف نشان دهد.
فلسفه و هدف زندگی / علامه محمد تقی جعفری
شما بزرگترین معجزه ی طبیعت هستید وهرگز نه در گذشته ونه در آینده مانند شما نبوده و نخواهد بود ...
باور کنید
اعیاد مبارک ، شاد باشید
خدایا ! بگذار به جای این که دعا کنم تا از خطر ایمن باشم ، بی مهابا به مصاف آن بروم .
بگذار به جای این که برای تسکین دردم التماس کنم ، توانایی غلبه بر آن را داشته باشم.
بگذار به جای این که در جبهه نبرد زندگی دنبال متحد بگردم ، به توانمندی های خود متکی باشم.
بگذار به جای این که نگران خود باشم ، دل به صبری ببندم که آزادی ام را نوید می دهد.
عطایی کن تا از بزدلی فاصله بگیرم و رحمت تو را نه تنها در موفقیت هایم ، بلکه در شکست هایم نیز احساس کنم.
« رابین دارنات تاگور»
توسط تربچه خودم به خودم تبریک میگم که تو کنکور فوق لیسانس قبول شدم
شاد باشید
افراد موفق ، مرتکب اشتباه های بیشتری می شوند، اما آنان ازآن رو موفق هستند که راه های بیشتری را می آزمایند . دیر یا زود به هدف خود می رسند آنان همیشه پیروز نیستند ، اما سرانجام به پیروزی می رسند ؛ فقط بعلت آن که تسلیم نمی شوند.
آرزویی باید داشت تا زندگی را به حرکت واداشت.
(هلن کلر)
شاد باشید
« مرا کسی نساخت ، خدا ساخت نه آنچنان که کسی می خواست ، که من کسی نداشتم ، کسم خدا بود کس بی کسان »(1)
چه خوب که پدرم عصیان کرد و نپذیرفت آرامش کوری را . آری فریفته نشد ؛ عصیان کرد . مگر در بهشت شیطان را جایی بود که آدم را بفریبد؟ نه ، و همه اینها خواست تو بود ، چرا که بهشت بی عشق ، عشق بدون خواستن ، عشق بدون درد چه مفهومی می تواند داشته باشد؟!!! حتی اگر از جهنم بگذرد تا به بهشتت راهش دهی ، آدم را سزاوارتر است تا بهشت بی درد وآماده .
و این زمین نیز همان بهشت توست ، آدم نزول کرد اما نه مکانی ؛ بلکه قربی ، و آنوقت هم تنهایش نگذاشتی و نمی گذاری ، تا فاصله را کم کنیم ، نزدیک بودنت را لمس کنیم ، به تو بپیوندیم تا بتوانیم جاری بودن جویبارهایت را ببینیم، تو شویم و هر چه بخواهیم همان شود.
« ناتانائیل تو خدا را در تملک داری و خود از آن بی خبر بوده ای ! تملک خدا ، یعنی دیدن او ، اما کسی به او نمی نگرد . ای بلعام آیا در خم هیچ کوره راهی خدا را هنگامیکه دراز گوشت در برابرش ایستاد ندیده ای ؟ »(2)
حال خدایا از تو یاری می طلبم ؛
یاریم کن در شدن ، رسیدن ، عاشق بودن و در دیدنت.
یاریم کن تا غمخانه خود ودیگران را به خرابات برم و به میخانه ای مبدل سازم،
تا ساقی باشم و شراب عشق بنوشانم ،
سبوی غم را بشکنم ، خرقه ریا را بسوزانم و آزاد و رها مطرب را به بزم بخوانم
دستی برزنم و چرخی.
اگر تو بخواهی و توانم دهی.
شاد باشید وسربلند
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
(1) - برگرفته از کتاب هبوط در کویر _ دکتر علی شریعتی
(2) - برگرفته از کتاب مائده های زمینی _ آندره ژید
- بلعام از پیامبران سرزمین بین النهرین ؛ پادشاه موآب از او خواست که با گرفتن پاداشی عبرانیان را نفرین کند ،بلعام بدین منظور سوار بر الاغی به راه افتاد اما حیوان از رفتن باز ایستاد و خواست پادشاه اجابت نشد.
آشنایان طریقت عشق ، دردنیا اندکند.
به همین دلیل است که مردم دنیا در بیراهه های احساس بدبختی ، سرگردانند.
همه دوست دارند عشق را تجربه کنند ،
همه دوست دارند عاشق باشند ،
همه دوست دارند محبوب و معشوق باشند ،
اما هیچ کس زحمت آموختن هنر عاشقی را بر خود هموار نمی کند.
عاشقی هنر بزرگی ست.
تو با استعداد بالقوه عاشقی به دنیا می آیی ،
اما این استعداد را باید به فعلیت برسانی .
باید استعداد بالقوه عشق ورزیدن ، جامه واقعیت بر تن کند .
اولین شرط عاشقی ، بیداری ست .
مردم در خواب غفلت اند . آنان طالب عشق اند .
اما از آن جا که در خواب غفلت ، روزگار می گذرانند ، تلاششان نتیجه عکس می دهد.
آنان عشق شان را نابود می کنند ،
آنان توان بالقوه عشق ورزیدن را در خود زندانی می کنند ،
آن گاه در فضای ابری و گرفته یک زندگی یکنواخت و ملال آور ،
دچار احساس بدبختی می شوند.
آنان سرنوشت خویش را مقصر می دانند ،
خدا را مقصر می دانند ،
زمین و زمان را مقصر می دانند ،
آنان همه چیز و همه کس را مقصر می دانند ،
جز خود را .
کسی که بیدار شده است ،
هیچ کس را جز خود مقصر نمی داند ،
زیرا نیک می داند که امیالش با اعمالش هم خوانی ندارند ،
او می داند که امیال و اعمالش در تناقض اند .
مجنون دلش رو به سوی خانه لیلی دارد ،
اما ناقه اراده اش به سوی طویله و به جانب کره خواهش های روزمره خود می چرخد .
بدین سان ، مجنون دل ، نه به خانه پر شوکت لیلای عشق می رسد ،
بلکه خود را در طویله ملال آور و بویناک زندگی روزمره می یابد.
نخستین شرط عاشقی ، بیداری ست .
هنر بیداری ،
آستانه ورود به کاخ پر شکوه هنر عشق ورزیدن است.
هنر عشق ورزیدن ،
رمز سعادتمندانه زیستن است .
منبع : عشق پرنده آزاد و رها - اوشو . ترجمه :مسیحا برزگر